رَهـــایے



باورم نمیشه از این من .

من ِ حال بد چه کنم؟! جون نمیگیرم چرا؟ .مگه نمی مردم واسه هدفم؟ خیلی خَستـم چرا؟ لعنت به خاله پری بودن.لعنتتتتتتتتتتت



دریافت

یه عُمر ِ میکشم باگریه ناز ِ آرزوهامو .


قرآنی که ازمن یه سال, دوسال بـزرگ تره ؛)

 که خیلیییی جالب بود وقتی نشستم نگاه کردم به دونه دونه برگـ های قشنگش بعد ِ خوندن ِ آیه های مبارکش . وغـششش میره آدم از اینهمه سلیقه آخه^_^ تجوید قرآن رو قبلـش به طـورکامل آورده حالا صفحات ِ دیگه حروف دیگه رو هم نوشته . هیچ وقت بهش توجه نکـرده بودمـ . باید ببریـمش صحافی حتمـاً . صدات کـردم گفتی جانم! بیا بیا .من مُردم از آرامـشی که بهم دادی.آخه خُدایی دیگه ^______^


بعد تر مانتو و شال پولکی ای که دوسِش داشتمو پوشیدم رفتم خونه سَمیرا اینا توی حیاط منتظرموندم بیاد که بریـم بی رون:)

 آبجی فاطمه اش اومد توی حیاط تا اون بیاد گـرم صحبت شدیم .‌ ازم چقـد تعریف کرد(ازش بعید بود آخه) بعدم از پیشنهادشـ درمورد دَرس خیلی توی فکـر فرو رفتم .‌ فکـرمیکنم کار درستی باشه . ولی تا چند روز ِ دیگه از کم شروع میـکنم.خِـدایـا :'( . دِل تو دلم نیست. رفته بودیم شیرینی فروشیه بعد بادختر ِ فارسی صحبت میکردیم میگف بامن فارسی حرف نزنین ها؟! :/ اومدیم پول شیرینیو بدیم ک بحثمون شد و سمیرا میگف آره تو اون وختا ایران نبودی من مسئول کیک روز معلم اینا بودم آقای غ میشناسه مارو مگه نه؟! آقاهه هم میگفت آره بزرگ شدین خانوم کمتر حساب کن براشون-__- بعد دختر ِ میگه دِ تو چرا فارسی حرف نمیزنی؟! گفتم خودتون الان گفتین صحبت نکنید:/ بعدنشستیم میل کنیم اومد اون طرف ترمون وایساد گفت بگو ببینم دختراشون لُختی بودن؟! منم بلند گفتم آآآره راحتتتت راحت بودن:)) و سوالای دیگه که درست نیست بگمشون^____^ خوردیمو ای داداش سَمیرا هم مراقب ما:( میگم دختر ای دنبال چیه ماست؟! توکه خودت شوهرداری اون باید مراقب باشه نه این:/// میگفت اون کاری نداره :| چی بگم والا . بس حواسمون به پلاک ماشینا بود لـذت ِ هوا به اون خوبیو نبردیم؛/ اون مغازهه رفته بودیم پسرِ سرباز بود اومده بودکادوی ولنتاین دختر صاحب مغازه رو بش داد البته ك طفلک اولش هول شده بودD: خستم اما ادامه میدمـ .به قول ِ یاس : کسی پای من واینستادبه جز شلوارم ؛)) من ُ کودک ُ پیـرِ درونم قول دادیم به جای بحث ُ جنگیدن،باهم دوست باشیم و همه چیو توی این زمـان ِ مونده درستش کنیم .کاری که تاحالا نکـرده بودمو میکنم.مصمم؛)


اگه روزی هزار بار دلت می‌دوئه سمت یادش ، اگه هزار بار و بیشتر خنده‌ش جلوی چشاته ، گریه‌ش دلتو می‌لرزونه ، پریشونیش بهمت می‌ریزه ، حال خوبش آرزوته اگه میلیون‌بار ثانیه‌های شبات از بغضش پره ، حواست جَلد هواشه ، نگاش توی چشاته  تو هنوز دوسش داری !

می‌دونی چی سخت‌تره ؟ که همه راه‌های برگشت باز باشه و تو برنگردی سخت‌تر ازون روزی که راه موندن باز بود وتو .


#از اون خوبا .

#تموم لحظه هام آه  خیال با تو بودن شد 


+ میخواستم هم باهام بیاد بریم سرخاک بابابزرگ ِ ولی از همه جارونده شده رو کی میخواد آخه؟! قسمت نشدباز:'( فقط اینکه بریم به اون یکی کارای من و دختر عمه حواس پرتم برسیم:(


منکه میدونم این یه چیزی زده:/




این:))






تـوی اتاق آبـجی الـف مـن ُ ممد داشتیم یکم رقـص میکردیم الکی پلکی( آبجی الف میگه رقص برره ای) که آبجی الف اومد انداختمون بیرون بااین حرفاکه :لطفاعوامل ِ تخریب گر ِ انقلاب‌ بفرمایند بی رووون


+ خیلی دلـم میخواست نیـازی نباشه شمارشو بـده که ازش سوال کنم اما مجبـور شدم ،،،مجبـورمـ



امروزکه هق هق های مامانمو شنیدم مردمو زنده شدم.مامان ِ قشنگم:(( انقد فداش رفتم که آروم گرفت رفت توی اتاقشون استراحت کرد. داداشم خیلی اذیتش میکنه :(


+ من تا وقتی علنی نشده همینطور جواب محبت هاشو سکوت میکنم.من نمیشکنم:) .

-بهشون بر خورده  

ممنون که هوامو داری بالا سری ❤


میدونی من میمیرم واسه بچه ها ‌.❤

وای که چقدر میتونن حالمو خوب کنن با

اون صدای ناز نازیشون .خدااا





یکی از دوستان اینو فرستادواسم دقیقا خود ِخودمه؛)))

تقدیم به آلا،فاطمه ،خودم و همه اسفندیا؛)





روی زمین خوابیدم‌که نمیدونم چی گفتم دیشب باخودم که روی زمین خوابیدم:/ کل بدنم درد میکنه خورد شدم:| و من ُ کتاب هایی که بایدبخونم :) انقد سخت نگیر دختر .


-فکن یه لحظه یه قسمت از بدنت گرفته بعد همون لحظه یه عطسه هم بزنی ، نابودمیشی:/ مث الان ِ من



اصلن فقط این آهنگه




آهنگ خلسه احمدوند رو

دانلود

گوش میدم و الکی میزنم زیر گریه .


+ یه شنبه که رفتم دانشگاه حالت هاموبه استادمون میگم هرچی نباشه مشاور ِ دیوونه شدم.ینی فقط باید ساکت باشم وهیچی نگم و فقط خیره بشم.همین خیره شدن خیییلی بده .


+مامان باباهم خونه نیستن. 


اینهمه مُردگی توی وجود ِ پر امیدی که داشتم غیر قابل باور و تحمله

چجوری زنده بشم؟

انقد دلم میخواد بزنه به سرم . اما مث اونا زودبه سرم نمیزنه بس صبر کردم.

آبجی الف میگه انقد سرد بودنت ،انقد تو دار بودنت خیلی میشکنه تو رو .نمیخواد باآدما حرف بزنی برو توی حیاط خونه بشین با طبیعت درد ُ دل کن

اما من دیگه به هیچی فکرم نمیکنم.دیگه  نمیتونم حرفامو به زبون بیارم ؛( من خیلی تنهام :'(

فقط خیره ام و شوک .


+میشه دعام کنید؟:(


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها